۱۳۹۹ آذر ۹, یکشنبه

۹۹/۹/۹

 یازده سال از روز ۸۸/۸/۸ می گذرد. امروز خیلی ها خیلی آرزوها داشتند همانطور که آنروز. آنروز ما همچنان سعی می کردیم امیدمان را زنده نگه داریم. هنوز امید داشتیم. امروز روزنه های امیدمان زنگار بسته و یکی یکی بسته می شوند. آنروز مشغول تهیه فیلمی کوتاه بودم و امروز سرگرم تماشای فیلم بلند زندگی ام.

تا ۱/۱/۱ فاصله زیادی نیست اما تا ۱۱/۱۱/۱۱ و آرزوهای آن روز، آرزوهای زیادی باقیست. اگر آرزو هست پس امید هم وجود دارد.

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

فصل فاصله 

وقتی طبیعت از دستِ بشرِ عاصیِ عصر به ستوه آمد
ایستاد
خواست او را سر جایش بنشاند 
نشاند
اما بشر یاغی است و نشستن بر نمی تابد
پس از خود فاصله گرفت تا برخیزد
برخاست

۱۳۹۷ مهر ۱۶, دوشنبه

یک پیروزی برای تمام شکست ها
تارنمای فدراسیون جودو را هربار که نگاه می کنم دردی به دردهایم افزوده می شود. باورم می شود هنوز به اول راه هم نرسیده ایم و بنا به همین دلیل هر چه قدر خوشحالی می کنم برای پیروزی های اخیر، درمانی اما برای این دردهایم نیست. تنها مرجع رسمی جودوی کشور است اما دیرتر از هر منبع دیگری به روز می شود.
وقتی تصویر مسوول روابط عمومی فدراسیون را در کنار تاتامی مسابقات جهانی دیدم که از همه جا و از هر مرجع دیگری نزدیک تر به این رویداد بزرگ قرار دارد، دلم قرص شد که این بار بیش از همیشه در باره مسابقات و دلاوران تیم خواهیم دانست. چندین بار سایت فدراسیون را مرور کردم اما افسوس، غیر از خبری کوتاه و مختصر نه تحلیلی و نه هیچ چیز دیگری راجع به افتخار آفرینی در چنین رخدادی سترگ.
براستی چه چیزی مهم تر است برای این مجموعه که باید به آن پرداخته شود؟
اخبار باخت که یا قرار داده نمی شوند و یا برداشته می شوند، انگار ما از ابتدا در این وزن ها نماینده ای نداشته ایم. مصلحت تا اینجا هم در پی ماست و دست از دامان ما بر نمی دارد. صحبت تنها از اخبار است و اگر درباره منابع و مطالب فنی و یا دوره های مختلف و دیگر موارد بخواهیم حرفی به میان آوریم که هیچ برای گفتن و شنیدن وجود ندارد. هنوز بر این باور هستیم که شکست های مان را پنهان کنیم، همچنان که حکومت مردان مان می کنند. مصلحت است کاستی ها را بپوشانیم تا همگان ندانند و آبروی مان حفظ شود، غافل از این که سرانجام این مصلحت اندیشی دامان همه را به پلیدی می کشاند که کشانیده است.
خوب است که در یکی از وزن ها قهرمان جهان شدیم و مقام چهارم دنیا را فتح کردیم اما چگونه می توان این وضع را تکرار کرد؟ آیا اطمینان داریم سال آینده بتوانیم یکی از این مدال ها را دوباره کسب کنیم؟ من به شما می گویم درصد این که این شانس را داشته باشیم که با سه شرکت کننده که هیچ با یک تیم ده نفره از مردان و زنان، دومدال که هیچ، یک مدال کسب کنیم، با تمام آمادگی ها و صلاحیت ورزشکاران، کمتر از پنجاه درصد است. نگاهی بیاندازیم به رقیبان مان و ببینیم برای کسب پیروزی چه ها کرده اند. کشور آلمان را به طور مثال که امروز افتخار می کنیم فراتر از آن ایستاده ایم، نگاهی به پیشینه اش بیاندازیم و ببینیم برای پیشرفت جودو در کشورشان چه کرده اند. از نظر نگارنده رسیدن به روزهای خوب تنها با افزایش تعداد ورزشکاران کودک و نوجوان و تامین منابع آموزشی، عملی است و نباید با مدال آوری چنین انتظاری داشت، زیرا کسب قهرمانی تنها یکی از اهداف هر سازمان ورزشی است.
سایه اسرائیل را هم نباید بر سر قهرمانی های مان فراموش نکنیم و باور کنیم اگر قرعه جور دیگری درآید، شاید حتا فرصت تجربه اندوزی در میدان جهانی هم برای ما فراهم نشود. او در کمین ورزشکاران ماست و هر سال و هر دوره با قدرت بیشتری به صحنه می آید و ما همچنان به دلایل مختلف توان فرستادن یک تیم کامل را هم به مسابقات جهانی نداریم، اما مفتخریم که در جای چهارم دنیا ایستاده ایم. این خود به تنهایی خوب است و شایسته تقدیر و احترام اما باید به فکر فردا بود. فردایی که به زودی می رسد؛ همان فردایی که از پس مدال های گذشته مان آمده بود و سال ها ما را در کسب دوباره طلای جهانی مقهور نگاه داشته بود.
مدال های امروز نتیجه تلاش و مداومت های چندین ساله ورزشکاران و مربیان و البته مدیرانی است که حضور در مسابقات را برای همان تیم دو نفره کشورمان فراهم ساختند و با تمام نا امیدی در پی ساخت فردای بهتری برای جودوی ایران بودند. بر بالای تارنمای فدراسیون این شعار که ما جودو را به روزهای خوبش بازمی گردانیم خودنمایی می کند. امروز که پس از سال ها دوباره پرچم ایران عزیز بر صدر صحنه جهانی به اهتزاز درامده است و خوشحالیم، باور نداشته باشیم که این مهم را به انجام رسانده ایم و تمام. خلاصه کلام این که تا رسیدن به روزهای خوب راه زیادی باقی مانده است.

۱۳۹۶ اسفند ۱۶, چهارشنبه


سیاست استعفا یا استعفای سیاسی

    استعفای رسول خادم با آن سیاق نگارش، ذهن را ابتدا می برد جایی حوالی نامه نگاری های عوامانه ی رییس دولت پیشین. نماینده شورایی که در گذشته پشت سر کسی ایستاد که امروز اصول نظام را به چالش کشیده، آیا حالا در تلاش است چند قدمی هم از وی پیشی بگیرد؟ بی محابا وارد یکی از خطوط قرمز نظام می شود و با کنار کشیدن خود، دولت را در برابر ملت و قهرمانانش قرار می دهد؛ دولتی که این روزها آماج حمله های فراوان از خودی و غیر خودی است.

    با آن که سخن او حرف حساب به نظر می رسد و مردم پسند، اما زنگار سیاسی ای که بر خود نشانده نیت گوینده را فاش نمی گوید. اظهار نظرها نیز بر این ابهام می افزایند تا آن جا که پهلوان لازم می بیند برای توضیح عمل خود بیانیه صادر کند.

    او قهرمانی است که سیاست و جامعه شناسی خوانده و بیش از دیگر ایشان که از دنیای سیاست تنها سودای آن را به سر دارند، این وادی را می شناسد. دیپلماسی را آموخته و در بیانیه اش هم معلوم می شود که بر خلاف رییس دولت پیشین، می داند چه می گوید. او درد کشتی دارد و تنها از جانب خانواده ی مطبوع خود دست به قلم شده، اما نیک می داند سخنش از زبان خیلی های دیگر نیز هست که نه چتر حمایتی او را دارند نه جسارتش را. گواه کلام آن که چند نفر را می توان سراغ گرفت این چنین بی پروا سخن سر دهند و رسانه های خبرساز کمتر از منافق و محارب را بر ایشان نسبت داده باشند. حال آن که برای یاری قهرمان، بسیج شده و وصله ی کمبود بودجه ی دولتی را بر استعفایش دوخته اند. براستی اگر می شود این سان کلام را از دوستان برتابید، چرا نمی شود سخنان رییس جمهوری را هم با همین مقیاس شنید و تحلیل کرد؟

   طبق نظر خادم کسی قرار نیست رژیم اشغالگر قدس را برسمیت بشناسد، بلکه درخواست می کند تنها مسوولیت این امر را از گرده ی قهرمانان برداشته و به دست دستگاه دیپلماسی بسپارند. اگر چه این سخن هم بر مذاق سرداران خوش نمی آید، اما ایشان نیز او را تکفیر نمی کنند. از زبان خود می گویم راه دیگر این است که تیم های ملی تنها برای مسابقات آسیایی مهیا شوند و از اساس عطای المپیک و رقابت های جهانی را به لقایش ببخشیم. خادم پاره ای از مسابقات بین المللی را که در تمامی آن ها ورزشکاران رژیم صهیونیستی نیز حضور دارند برشمرده و شوربختانه آمار آن ها روزافزون است. 

   در جودو که نگارنده پیگیر اخبار آن در سطح جهان است امروز مشاهده می شود در رقابت های مطرح دنیا، در برخی از وزن ها حتا بیش از یک نماینده از این رژیم حضور دارند. حال این سوال مطرح می شود که براستی تا کجا می توان این گونه ادامه داد؟ امروز که رسولی آمده تا بنا بر هر دلیل پیام آور این  درد مشترک، که تنها دست به گریبان کشتی هم نیست باشد، بد نمی شود اگر مدیران دیگر رشته های ورزشی هم حتا به اشاره ای کوچک، با او هم صدا شوند.

   تا امروز آن قدر ورزشکاران دست چندم صهیونیست ها در گذر کنار کشیدن های پهلوانان ما در صحنه های مسابقات به مدال رسیده و باز فریاد مظلومیت سر داده اند که همچنان تحریم ما بر ایشان خوشایند تر می نماید و از این بابت شکرگزارند. اینک ماییم و بیداد مظلومیت کودکان فلسطین که از دهان پهلوانان سرزمین مان سر داده می شود و امید که روزی داد هر دو بستانیم.


۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه

كشتى شكسته ايم و غرقه در آتش ز كين آب

سيلى كزو اثری نيست برآتش، نباشد آب

دريا ز هجر موج مكرر دريغ كرد گوش باد

خاك از فراق آب سوزد و آتش خجل ز آب

۱۳۹۶ آذر ۱۵, چهارشنبه

چقدر خسته ام
و راه مانده است هنوز
باز باید بروم

۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

جدایی از زن و فرزند سهل است "سایه" جان
تو را ز خویش می کنند جدا
درد اینجاست

۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

عروس برف

برای بهروز و فخری که کنار هم به خوابی ابدی رفتند

وقتی می گم مرده شور خونه آب گرم می خواد هی بگید که چی ؟ بفرما آقای حاجی الان اگه آب گرم بود همچین که می گرفتی روشون عین پنیر ازهم وا می شدن .
اینها را مرده شو می گفت .

اه...اه . هر آقائی ام که اینو بسه انگاری خیال کرده تا قیامت دیگه نمی خواد وا شه لامصب.
حاجی چاقوی ضامن دارش را از جیب درآورد.

بیا بگیر پارش کن پسر جون وا نمی شه. مرده سرگردون مونده .
مرده شو گفت : اولا اینا دوتان آقای حاجی .
بعدشم طناب به این درازی کلی کار ازش میاد ببرمش که چی ؟
طناب که باز شد حاجی همه مردها را خواست بیرون بروند تا رویشان را کنار بزند . بعد سر طناب را گرفت از زیر تنشان کشید .

پس قربانت آقای حاجی ای پتو را که درآوردی از دورشان بدارش همینجا رو رفه . راس کار خودمانه. مرده شو گفت .

حاجی با پشت دست لبهایش را پاک کرد . لامپ مهتابی را که بالا سرش کور می زد نگاه کرد . یادش آمد مرده شو قبلن راجع به چراغ چیزی گفته بود .
بعد با دستش در را نشان داد و گفت :

اهم که واشدن می گمت تا عیالت بیاد . فخری رو میبریم اتاق زنا اما بهروزمو خودم می شورم.
کسی که دم در کنار شیر آب ایستاده بود مثل سربازهای خبردار فرهاد بود .
دوست بهروز . برادر فخری .
دم پائی های بهروز برایش بزرگ بود و دکمه های پیراهنش را تا بیخ بسته بود زیر پالتوئی که پوشیده بود . داشت فکر می کرد بهروز و فخری چه ها گفته بودند به هم آن دم آخر .
مرده شو که بیرون می رفت بهش گفت :

بوی کافور هوشت نبره آقای پهلوان.
فرهاد دست گرفت جای سبیلی که دیگر نداشت . انگار بخواهد تابش دهد . تابش نداد اما .

بهروز گفت : ها تو بده به سبیلات . اگه یخ بزنن فاتحت خوندس . خودم می رسونمت . تو فقط از دماغت نفس بده تو با ها از دهنت بده بیرون . فکرشم نکن . یه کم دیگه می رسیم کلبه . اونجا گرمه . زنده می مونی پهلوون .
بعد سرش را چرخاند طرف فرهاد و ها کرد تو صورتش . چند قدم که می رفت می ایستاد تکانی به پشتش می داد تا هم خوابش نبرد فرهاد هم جای دستهاش درست شود ول نشود .

می گفت: اگه بذارمت زمین تا خستگیم در ره خودمم دیگه نمی تونم بلند شم . تازه باید زود برگردم . فخری خانوم اون بالا منتظره .

فرهاد گفت : فخری دوست داره . خودم باهاش حرف زدم . می دونم توام دوسش داری بهروز . حالا که برمی گردی باش حرف بزن . از نظر من دیگه عیبی نداره . زودتر از اینا ...
افتاده بودند توی سرازیری . بهروز می دوید . فرهاد روی پشتش بالا و پائین که می پرید حرفهاش بریده بریده می شد . بهروز خنده اش گرفته بود . برف دوباره می بارید .

فخری گفت : این برفا که دارن از آسمون می بارن برا منو توان بهروز مگه نه . بهروز نگاهش می کرد . حالا که بالاخره بهم رسیدیم دلم می خواد تا وقتی  برف میاد کنار هم باشیم . همینجا کنار هم . نگاه بهروز افتاد روی لباسهای فخری که رنگ برف شده بود حالا . کوچک که بودم همش خواب می دیدم با لباس عروس تو برفام . یه عروس برفی بهروز . حالا می فهمم اونم که کنارم بود تو بودی بهروز  تو . 

بهروز نگاهش کرد و اشکها که سرازیر شد روی صورتش آنقدر سوخت تا زیر چانه که به هم رسیدند .

برف که بند آمد فردا شده بود . درختها سر خم کرده و سفید انگار هیچ وقت راست نبوده اند . آسمان اما رنگ خودش بود . مثل صدای پرندگان .
یک دست بهروز بیرون مانده بود از برفها که پیدایشان کردند . دهانش را نزدیک صورت فخری برده بود انگار بخواهد ها کند توی صورتش یا چیزی بگوید .
کسی اما چیزی نمی شنید .

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

فریاد از مهدی اخوان ثالث

خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز.
هر طرف می سوزد این آتش ،
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود.
من به هر سو می دوم گریان ،
در لهیب آتش پر دود .


وز میان خنده هایم ، تلخ،
و خروش گریه ام ، ناشاد،
از درون خسته سوزان ،
میکنم فریاد، ای فریاد ! ای فریاد !


خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بیرحم،
همچنان می سوزد این آتش ،
نقشهائی را که من بستم بخون دل ،
بر سر و چشم در و دیوار ،
در شب رسوای بی ساحل.


وای بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هائی را که من پروردم بدشواری ،
در دهان گود گلدانها ،
روزهای سخت بیماری .


از فراز بامهاشان ، شاد ،
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب،
بر من آتش بجان ناظر.
در پناه این مشبک شب.
من بهر سو میدوم ، گریان از این بیداد .
میکنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد!


وای بر من ، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان .
وانچه دارد منظر و ایوان .
من بدستان پر از تاول
اینطرف را میکنم خاموش ،
وز لهیب آن روم از هوش.
ز آن دگر سو شعله بر خیزد ، بگردش دود.
تا سحرگاهان ، که میداند ، که بود من شود نابود.
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد  در بستر ،
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر.
وای ، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب ،
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیداد گر بنیاد.
میکنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد !

خدایش بیامرزاد اخوان را که انگار برای من سروده است فریاد را
و این البته از بزرگی سخن چون اوئی است که محدود به زمان و مکان نیست
و نه حال و روز چون منی .

۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

یا حسین جان (ع)

حسین جانم محرمت آمد
و این بیش از هر چیز نشان از گذر عمر ما دارد سالی دیگر در غفلت گذشت و ما هنوز از پی محرم دی سرگردانیم
هنوز علمدارانی از سپاهت  ظالمانه  تن در بند و مهر بر لب سوگوار تواند
من که سرگردانم  و این روزها خیلی بیش تر سرگشته و پریشان
ای حسین چه زیبا کعبه سنگ را می رهانی از پی کعبه دل
و ما اما گریزان از دل
و کیست که بداند چه بر تو رفت
و کدامین فریاد رسی تو را سزاست جز حق
و این بغض های فروخفته کاش تنها در اندوه تو شکوفند
و ای اشک ببار
ای کاش می فهمیدم

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

محمد مختاری

تو چه بزرگ بودی جوان با تمام کم سالی ات. ایستاده مردی تا نشسته زیستن را با ذلت برای قاتلانت واگذاری.
فریاد تظلم خواهی و واشهیدا سر داده اند و در قفا مستانه خرسندند از پای مالی خونت.
واحسرتا .چه نیک به مولایمان حسین (ع) اقتدا کردی و چه زود به آرزویت دست یافتی .
در شمار تو بیشمارند جوانان و
چه ننگی بالاتر از این برای حاکمانی که در زمان ایشان خون چون تویی بر زمین نقش بندد.
کاش اشک مجال زیستن به مادران تان دهد ای کشتگان بی گناه سرزمین من ، اندوه فقدان چون شمایی چشمان هر مادری را می خشکاند.
شمایانی که از سال های دور خفقان و استبداد ستم شاهی تا امروز به قربان گاه زر و زور و تزویر اندر افتادید وبی هیچ گناه جان دادید،
شریعت رضوی ها، نداها ، سهراب ها ، اشکان ها ، محسن ها ،صانع ها و محمد ها.
گناهتان چه بود ؟
براستی خودکامگی آفت هر حکومت است .
جمهوری اسلامی ثمره خون شهیدان بی شماری در دوران مختلف از تاریخ این کشور است .شهیدانی که هر یک مظلوم و بی گناه برای برپایی نظامی مردمی و مستقل از بیگانگان،خونشان را مردانه به صورت بدخواهان پاشیدند.
خدایا خداوندا
خودکامگی در خور چنین نظام و حاکمان آن نیست همه ما را از این آفت حفظ فرما
آمین یا رب العالمین