۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

سیف اله داد

او فیلم ساخت برای کاندیدای مورد نظرش ،دیگران هم .
او معاون سینمایی شد، دیگران هم.
او رفت ، دیگران اما هنوز هستند و فرصت دارند.
و بازمانده همچنان باز مانده است.
روحش شاد و یادش گرامی

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

مبارک، کوچولوی سیه روی سپید دل

دیروز اختتامیه جشنواره بین المللی مبارک بود.گذشته از نام آن که برگرفته از قهرمان سیاه قرمز پوش خیمه شب بازی ایرانی است ،رخداد مبارکی است.
در واقع هر امری که در ارتباط با نمایش و تاتر در این سرزمین رخ دهد آنقدر آدم های دوست دار این هنر را ذوق زده می کند که همه سختی ها و تلخی ها ی روزمره را فراموش کرده و سراسیمه خود را بر بالین پیکر نیمه جانش می رساند. واین بار هم این گونه بود.
در طی روزهای برگزاری جشنواره ،استقبال خوبی صورت گرفت، اما طبق معمول این گونه مراسم برنامه ریزی ها، برقراری نظم و مدیریت با مشکلات فراوانی مواجه بود.
در هر صورت شاهد اجراهای خوبی بودیم. خاصه در فضای باز تاتر شهر که کودکان مخاطبان اصلی کارها بودند، لحظه های به یادماندنی را گذراندند و این را می شد از صدای خنده هاشان فهمید.مبارک اما با آن جثه کوچک داستان های متفاوتی را از سر گذراند. او اما چون همیشه تنها قادر بود حرکاتی را انجام دهد که اراده ی عروسک گردان به انجام آن باشد و نه او و این شاید حقیقتی تلخ باشد.
وقتی داشتم نمایش ها را تماشا می کردم، از میان حرکت های مبارک که لحظه ای شاد بود و دمی غمگین ، باری به جنگ دیو سه شاخ می رفت و یک دم در پی خواستگاری از دختر پادشاه، به نظرم رسید این همه بی ارادگی را شاید تنها بتوان در همین خیمه شب بازی ها یافت.
بعد یاد صفتی افتادم که همه دیکتاتورهای دنیا را با آن می خوانند: همچون عروسک خیمه شب بازی. انگار هم واره دستانی در پس پرده است تا کسانی هر چه قدر کوچک حتا در اندازه مبارک، مرتکب اعمالی نامبارک شوند.
چه می دانم شاید هم این طور نباشد.
در پایان یکی از نمایش ها یکی از عوامل رو به بچه ها به آن ها گفت هر که می خواهد می تواند بیاید و شعری بخواند. همه دستشان را بالا برده بودند.از میانشان دو پسر پنج شش ساله انتخاب شدند . یکی شان به زیبایی خواند به نام خداوند جان و خرد ... انگار سال هاست روی صحنه بیاید و بخواند و دیگری ای ایران را تا آخر خواند و حاضرین همراهی اش کردند. به نظرم با وجود چنین کودکانی، در آینده دیگر هیچ اجتماعی بروز مبارک نماهای تازه ای را برنتابد .

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

آرزو

هر شخص در دوران زندگی آرزوهایی دارد. ممکن است در گذر زمان و تغییر در حالات و روحیات او آرزوهایش نیز رنگ عوض کنند. در هر حال اما آرزوهای هر شخص نشان دهنده خواسته های درونی و دغدغه های اوست.
بی شک آرزوهای انسان های متفاوت با توجه به اندازه بزرگی شان متغیر است. مثلن آرزوی آدمی در حد و اندازه ای چون من، در برابر آرزوی آدمی در حد و اندازه قوی ترین مردان ایران خیلی کوچک تر به نظر می رسد!
شاید هم اینطور نباشد.
من از آرزوهای دیگران مطلع نیستم به جز آن ها که خودشان آرزوهایشان را بر ملا می کنند. مثلن آرزوی تازه رییس دولت اصول گرایی درباره تحریم بنزین و آن را مقایسه کنید با آرزوی رییس دولت اصلاحات که خروج ناو ها و نیروهای امریکایی از خلیج همیشه فارس بود.
در میان آرزوهای نیاکان سرزمین ما ،از آرزوهای کوروش کبیر در رفع قحطی و دروغ گرفته تاآرزوی امیر کبیر میان بخارهای حمام فین ، آرزوی جمال الدین واعظ در دوران مشروطه که بر سر منبر از مردم خواسته بود قانون را هجی کنند و آرزوی شیخ فضل اله بر سر دار و مدرس در شب وصال یار، گرفته تا آرزو های مصدق و جلال و شریعتی و بازرگان و چمران و همت و باکری و صیاد ، همه و همه عمل به قانون و پیشرفت و ترقی ملت ایران را در نظر داشته اند.
این روزها همچنان از آرزوهای کاندیداهای معترض و مردم همیشه در صحنه ای که پس از انتخابات کسی پاسخگویشان نبود و آرزوی مادران زندانیان بی گناه و آرزوی شهیدان راه حق و آزادی گرفته تا حتا آرزوی مخالفان ایشان ،آرزوی همگانی و مشترک ایشان همانا استقلال و آزادی ملت ایران و عمل به قانون است. به قول شاعر اما هر کسی از ظن خود شد یار من.
وآرزوی همیشگی من زندگی بدون دروغ بوده است .
امروز اما به نظرم آرزوی همگان ظهور منجی عالم بشریت باشد، حتا آنان که به ظاهر حضورش را انکار می کنند به ظهورش دل بسته اند.